علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره
امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 7 سال و 10 روز سن داره

پسرهای دوست داشتنی ما

شیر خواره ی عاشورایی

هنوز شیر خواره ای، هنوز تشنگی بی تابت میکند، هنوز دیدن بی تابی ات برایم سوزاننده است، هنوز مادرم،   دوباره محرم فرا رسید با تلی از غم و اندوه، غم و اندوهی که از روز آمدنت و  مادر شدنم توانسته ام  عمیق حسش کنم، چه حیف یا چه خوب!؟ که باقی روضه ها را هنوز خوب نمیفهمم، که باقی روضه ها هنوز خوب آتشم نمیزند، اما این روضه...؟!   برای من ِ رو سیاه و چشم و گوش بسته از حقیقت آنچه بر سرزمین کربلا گذشت  چه چیز میتواند جز روضه یک طفل شیرخواره که حال آن روزش را خوب میفهمم و وجدان نموده ام، جنایت و جسارتی (هرچند ذره ای از آن را)  را که آن نامردان  بر سر بهترین ِ خلایق و خانوا...
15 آبان 1392

باز این چه شورش است...

باز این چه شورش است که در خلق عالم است   باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است  وقتی به تن لباس سیاه عزا کنی دل را به ماتمی ابدی مبتلا کنی یا صاحب الزمان چه شود از کرامتت ما را مقیم یک سحر کرب و بلا کنی وقتی طواف مرقد شش گوشه می کنی تنها دعای ماست که ما را دعا کنی...   یا رب الحسین بحق الحسین اشف صدر الحسین بظهور الحجة از تمام گفته ها و شنیده هایم درباره ایام درپیش رو به ویژه دهه ی محرم به ذکر همین نکته اکتفا میکنم که به نظر من روزهای عزای امام حسین (ع) و مجالس امام حسین (ع) انسان سازترین  و خطا سوزترین ایام و مجالس است برای شیعیان(چرا که گریه بر امام حسین پاک کننده ذنوب اس...
14 آبان 1392

چند خطی با شما دوستان

سلام دوستان دقیقا نمیدونم چرا اما میخوام تا بعد از عاشورا نیام اینجا(فکرهای ناجور نکنین، میخوام یه جورایی خودمو محک بزنم، که یه وقت نکنه معتاد شده باشم؟!) البته چند تا پست میذارم که خود نی نی وبلاگ براتون آپ میکنه اما نظرات تا اون روز بدون پاسخ میمونن، راستی یاداوری میکنم  که تو این مدت نظراتتون بدون تایید ثبت میشن، اگر هم دلتون خیلی برام  تنگ شد میتونین بیایین اینجا دیدنم. ما رو تو این روزها و شبها میون حال و هوای ِ آسمونی دلتون و بارونی چشمانتون از  دعای خیر فراموش نکنین و البته که خودتون میدونین در راس همه دعاهامون باید تعجیل در ظهور آقامون باشه. فعلا خدا نگهدار و التماس دعا ...
13 آبان 1392

ساز ِ مخالف می زنی...

اوایل که راه رفتنو یاد گرفته بود تو خیابون هم میشد باهاش راه رفت، دست دوتاییمونو میگرفت و باهامون راه میومد، ما هم باهاش تاتی تاتی میکردیم، دقت کردین چی شد؟ اون راه میومد و ما تاتی میکردیم...  [خنده] حالا مدتیه که دیگه نه تنها  نمیخواد دستمونو بگیره، دقت داشته باشینا اون دست ما رو میگیره نه ما دست اونو؟ (داستانشو شنیدین که؟!)، بلکه حتی نمیخواد باهامون هم مسیر باشه، (چه دنیاییه؟ از دست این بچه ها! خوبه  تا همین دو روز پیش نمیتونست از جاش بدون کمک ما تکون بخوره ها ...[چشمک] ) این روزها وقتی تو کوچه و خیابون میذاریمش زمین درست مسیری برعکس ما رو در پیش میگیره، باور کردنی نبود برام که همون موقع که داشت برعکس  ما به سمت شما...
12 آبان 1392

بفرمایید کتاب...

سلام دوستان خوبم اگر دنبال کتاب خوب و مناسب برای تربیت فرزندتون و یا گرفتن پاسخ سوالاتتون در این زمینه هستین حتما حتما نظرات این پست رو بخونین.   ...
11 آبان 1392

معادل ِ "ش ی ط و ن" ؟!

اون اوایل که تازه پسری به دنیا اومده بود یکی از دوستانم اومده بود دیدنمون، وقتی بر حسب نیاز از واژه ی شیطون برای پسری استفاده کردم بهم گفت: چرا اینطور بهش میگی؟ شیطون به این بدی، این بچه به این خوبی، دلت میاد؟  و این حرف تا مدتی تو ذهنم بود و سعی میکردم رعایت کنم و بچمو شیطون خطاب نکنم(هرچند میدونم و میدونیم که منظور از استفاده از این کلمه به طور معمول و تو جامعمون بد طینتی و بد جنسی و چیزهای انچنان بد هم نیست). خلاصه این روزها که پسری خیلی پرجنب و جوش شده و داره از دیوار راست میره بالا (البته از دیوار که نه بهتره بگم از آشپزخونه و کابینتهاش )، هربار برای غرغر کردن و درد دل کردن پیش بقیه از واژه شیطنت استفاده میکنم با خودم میگم آخه چه...
11 آبان 1392

پسر ِ خارجکی ِ ما

من چیکار کنم از دست این پدر و پسر ؟! سر نماز بودم، پدر و پسر هم مشغول کامیون بازی بودند، پسر در حال پیاده شدن از ماشینش بود که پدر رو کرد به پسر  و گفت: پدر: دیگه دوست نداری قام قام کنی؟ پسر: no   (با یک صدای زیر و کش دار و تن شبیه جمله ی سوالی و لوس گونه که واقعا خنده داره ) پدر "با تن لوس گونه": چرا دوست نداری؟ پسر "با لوسی بیشتر از قبل" : no پدر "کاملا بی ربطانه و صرفا برای ادامه پیدا کردن مکالمه (چون سوال دیگه ای به ذهنش نمیرسه که پسر جوابشو  بلد باشه) میپرسه": ساعت چنده ؟ پسر با همون صدای لوس جواب میده: ده  .................  ............................... (و این مکالمه دو سه بار ریپلی ...
10 آبان 1392

ارمغان دو روز فرخنده + داستانک

*روز عید قربان(24مهرماه) وقتی داشتیم میرفتیم برای دیدن مادربزرگم و مادر و پدرم تو راه ، تو ماشین به پسرم گفتم: "علیرضا عزیز من کیه؟ " تو گوشش گفتم، بگو من. "پسر من کیه؟" و چند بار این کارو تکرار کردم تا بالاخره یاد گرفت و با لحن و لهجه ی بسیار زیبایی جواب داد: "ممممم  maaa"            " ما" نه ها ma (اول کلمه مدرسه البته کشیده اش) خیلی وقت بود که دوست داشتم این رو یاد بگیره، البته باهاش کار نکرده بودم، خلاصه خیلی مزه داره، گرچه همیشه هم جواب نمیده و هر وقت دلش بخواد میگه .   *جمعه 26 مهر عروسی دعوت بودیم، بماند که چقدر با نخوابیدن به موقعش برنامه هامونو به هم زد، همسرم بردش حمام، گفته بود...
9 آبان 1392

دعا برای اسمون

این روزها در کنار دعاهاتون برای ظهور امام زمان و برآورده شدن حاجات قلبیتون برای بهتر شدن حال وخیم آسمون شهرمون هم دعا  کنین، باشد که با اجابت دعای یک دلشکسته ما ها هم از خفه شدن احتمالیمون در روزهای آتی نجات پیداکنیم من و پسری یک هفته ایع که درگیر ویروسی با سوغات آبریزش بینی و سرفه شده این که با این وضعیت هوا انگار حالا حالا ها قرار نیست تشریفشو ببره ...
8 آبان 1392